پایه هشتم

انشا جان بخشی به اشیاء تلفن قدیمی

انشا در مورد جان بخشی به اشیاء تلفن قدیمی پایه هشتم

پایه هشتم انشا جان بخشی به اشیاء تلفن قدیمی

مقدمه:

من یک تلفن قدیمی در خانه قدیمی یک پیرمرد و پیرزن هستم که سال هاست در کنار یکدیگر با خوبی و خوشی زندگی می کنند و هر روز که صبح می شود و بیدار خواهند شد مدام منتظر تماس هستند، گاه تماس از سوی فامیل و آشنا بوده و گاه از سوی فرزندان است، آن ها 4 فرزند دارند، دو دختر و دو پسر که حالا هر کدام شغلی دارند.

تنه انشاء:

آن ها مدتی است که به دیدار پدر و مادر خود نمی آیند و این خانواده کم کم از یکدیگر دور شده اند، پیرمرد هر از چند گاهی می گوید که آن ها حق دارند، زندگی شان سخت شده است، اما همسایه آن ها چنین عقیده ای ندارد. می گوید که آن ها در هر وضعیت باید وقت خود را برای شما استفاده کرده و حداقل هر چند روز یک بار به شما سر بزنند.

در این وضعیت من دوست دارم مدام صدای آن ها را به یکدیگر برسانم، راستش دیگر کمی قدیمی شده ام و انجام این کار ها نیز به شدت برایم سخت شده است و حس می کنم مدتی است دیگر توان گذشته را ندارم، مدام صدایم قطع می شود و گاه پیرمرد و پیرزن را عصبانی می کنم.

اما به هر حال می دانم هنوز هم من را دوست دارند و باید در مورد زندگی شان بگویم که در مورد چیز های جالبی نیز در طول روز صحبت می کنند، گاه نیز صحبت هایشان تلخ و غم انگیز می شوند.

مطلب پیشنهادی :  انشا ضرب المثل دو قورت و نيمش باقی مانده
انشا جان بخشی به اشیاء تلفن قدیمی
انشا جان بخشی به اشیاء تلفن قدیمی

نتیجه گیری:

من به عنوان یک تلفن امکانات قدیمی و کمی دارم، اما به هر حال خوشحالم که حالا 20 سال است با این خانواده زندگی می کنم و این حس خوبی است.

 

انشا جان بخشی به اشیاء تلفن قدیمیپایه هشتم

گردآوری توسط: مرجع انشا / انشائی

امتیاز کاربران: اولین نفری باشید که امتیاز می دهد!
برچسب ها
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

4 + 1 =